سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عاشقی که تو یی - ::₪ ° کلاغه به خونه ش میرسه؟ ° ₪ ::
  • رها آزاد


    خیلی دلم می خواست چیزی عوض شود...چیزی در درون من...اما نشد...عجولتر از آنم که بتوانم به راه راست هدایت شدنم را دریابم... گمانم همه عمرم را بخاطر همین عجله به بیراهه رفته‏ام...به بیراهه و کجراهه‏های غریب...اما همیشه دستی پاکم کرده و از نو از سر یک سطر تازه نوشته...خودم که جربزه‏اش را ندارم انگاری...ولی گاهی خوشم می‏آید وقتی دارد دوباره از سر سطر می‏نویسدم با شیطنت توی چشمهای بزرگش زل بزنم...توی رگهای دست ناپیداش که جای خون آدمیزادی عشق می‏چرخد...و میان نفسهای صبورانه‏اش بخار شوم...

    چقدر پرتحملی زیبا...
    چقدر مهربان و صبوری عزیز دلم...
    کاش می‏فهمیدم...کاش می‏فهمیدم...عشق بزرگ ترا...
    عشقی که از قلب تو بیرون آمد اما در من‏...من عاصی بی‏صبر آشیانه‏ای نیافت...و با اینهمه سایه‏اش بر تمام زندگیم گسترده‏است...
    و تو ، که هنوز و همیشه منتظری...منتظر منی که به بازی و کودکی‏ دست تورا هی رها می کنم و گم می‏شوم...زمین می خورم...گریه می کنم...
    و دست ترا جستجو می‏کنم وقتی که هراس له شدن و نیستی در زیر پای اینهمه‏غول ،دل کوچکم را به تپیدن های دیوانه‏وار وامی‏دارد... تنهایم نگذار...همیشه با من باش...حتی روزی که دیگر نیستم...



    *


    _zoom